مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
وقـتـی رسیـد قـافـلـه در مجـلس یـزید بـالا گـرفـت قـائـلـه در مـجـلـس یزید اشک سر بُریده در آمد که پـا گذاشت زیـنـب میـان سـلـسـله در مجلس یزید زینب رسید و دور و برش جمع خستهای بـا پـای پُـر ز آبـلـه در مـجـلـس یـزید داغ رباب تازه شد آن لحظهای که دید بـالا نـشـسـته حـرمـله در مجلس یزید با کینهای به قدمت تاریخ، کفر داشت بـا دیـنِ سـر مـقـابـلـه در مجـلس یزید دف ها به روی دست، و کِل میکشید مست مطـرب مـیان هـلهـله در مجلس یزید بزم شراب بود و چه کردند پای تشت رقـاصـهها پِـیِ صِلـه در مجـلس یزید ای وای، بیـن جـام شراب و سر امـام چـنـدان نبـود فـاصلـه در مجـلس یزید بالا که رفت چوب، سه ساله بلـند شد صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید شد اشک چشم، بغض و بدل کرد این چنین آتش فـشان به زلـزله در مجـلس یزید صحبت که از خرید و فروش کنیز شد افـتـاد بـاز ولـولـه در مـجـلـس یــزیـد خون خورد زینب و جگرش پاره پاره شد از دسـت إبـن آکـلـه در مـجـلس یـزید |